سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانشمند بی کردار، مانند چراغی است که خود را می سوزاند و به مردم روشنی می دهد . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :118
بازدید دیروز :700
کل بازدید :2100527
تعداد کل یاداشته ها : 1987
103/9/8
9:3 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
خلیل منصوری[174]
http://www.samamos.com/?page_id=2

خبر مایه
پیوند دوستان
 
فصل انتظار اهالی بصیرت هزار دستان سرباز ولایت رایحه ی انتظار اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی .:: مرکز بهترین ها ::. نگارستان خیال جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی نگاهی نو به مشاوره پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ... حمایت مردمی دکتر احمدی نژاد آقاشیر کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب صراط مستقیم هم رنگــــ ِ خـــیـــآل جبهه مقاومت وبیداری اسلامی کالبد شکافی جون مرغ تا ذهن آدمیزاد ! تکنولوژی کامپیوتر وبلاگ منتظران سارا احمدی بوی سیب BOUYE SIB رمز موفقیت محقق دانشگاه سرزمین رویا وبلاگ تخصصی فیزیک پاک دیده آدمک ها ✘ Heart Blaugrana به نام وجود باوجودی ... سرباز حریم ولایت دهکده کوچک ما از قرآن بپرس کنیز مادر هرچه می خواهد دل تنگت بگو •.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.• پیامبر اعظم(ص) عطاری عطار آبدارچی ستاد پاسخگویی به مسایل دینی وبلاگ شخصی امین نورا چوبک نقد مَلَس پوست کلف دل نوشت 14 معصوم وقایع ESPERANCE55 قدرت شیطان دنیای امروز ما تا ریشه هست، جوانه باید زد... آواز یزدان خلوت تنهایی کتاب شناسی تخصصی اس ام اس عاشقانه طرحی نو برای اتحاد ایرانیان سراسر گیتی در گوشی با خدا **** نـو ر و ز***** اس ام اس سرکاری و خنده دار و طنز دنیا به روایت یوسف جاده خدا خام بدم ایلیا حرفای خودمونی من بازی بزرگان کویر مسجد و کلیسا - mosque&church دنیای ماشین ها بچه دانشجو ! پژواک سکوت گنجهای معنوی دنیای موبایل منطقه‏ ممنوعه طلبه علوم دینی مسافر رویایی انواع بازی و برنامه ی موبایل دانشجو خبر ورزشی جدید گیاهان دارویی بانوی بهشتی دو عالم سلام
شاهی از میدانی می گذشت انبوه مردمان را دید که گرد آمده و به آسمان می نگریستند و هر از گاهی به شادی و پایکوبی پرداخته و بانگ آفرین بر می داشتند. حال پرسید و علت جست.
گفتند: هنرمندی به چاره ای شاهینی را به زنبوری چند از پای در می آورد.
گفت: نزد من آرید تا از نزدیک حال و داستان وی بنگرم .
هنرمند را پیش شاه آوردند و او شاهینی را پرواز داد تا به آسمان فرا رفت. آن گاه چند زنبور از شیشه ای در آورده آن ها را پرواز داد. زنبورها در آسمان فراز رفتند از دیده ها نهان شدند و دمی نگذشت که شاهین از آسمان به دور خویش چرخیدن گرفت و آشفته گشت و به خواری از آسمان بر زمین فرو افتاد. دمی دست و پا زدن گرفت و این سو و آن سو جهید. آن گاه در گوشه ای خزید و آرام گرفت . دیگرش توش و توان پرواز نبود و پر رهایی نداشت.
شاه به شگفت آمد و حکایت پرسید.
هنرمند گفت: به زمانی بسی دراز رنج ها برده و زحمت ها بر خود داشته تا این زنبوران را آموختم تا به چشم شاهین یورش برده و نیش بر چشمانش زنند تا کور شود و از آسمان به زیر و از فراز فرو افتد.
شاه به خشم آمد و دستور داد تا هنرمند را در دم گردن زده د و به میدان گاه در نزد مردمان اندازند. پس نوکران چنین کردند.
وزیر به شگفت آمد و حال پرسید که چرا شاه با او چنین کرد که او خوب هنرمندی بودی که هم مردمان را سرگرم می ساختی و هم هوش و توان خویش را به این چاره بنمودی.
شاه گفت: این گونه مردان در کشور ما دشمن جان و تاج ما باشند و بر حکومت ما گران آید که چنین مردمانی در این کشور بزیند؛ زیرا کسی که خردان را بر بزرگان چیره کند و ایشان را این گونه به زیر کشد و خرد و نابود سازد ، برای حکومت ما خطری بسیار بزرگ است که شیرازه امور از هم بگسلد و حکومت شاهی ما را چون شاهین دگرگونه سازد و ما را خوار و پست گرداند.